روان شناسی به زبان ساده

مطالب کوتاه و کاربردی روان شناسی به بیان ساده

روان شناسی به زبان ساده

مطالب کوتاه و کاربردی روان شناسی به بیان ساده

هیجان - انگیزش - شناخت - جلوه ها

شنبه, ۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۲۷ ب.ظ

 تفاوت های هیجان با انگیزش

1- هیجان ها بیشتر توسط محرک های بیرونی فراخوانده می شوند ، در صورتی که انگیزش ها بیشتر منشاء درونی (مثلا نوعی عدم تعادل زیستی) دارند.

2- هیجان می تواند توسط انواع مختلف محرک های فراخوانده شوند (مانند هیجان خشم که محرک ها و علت های گوناگونی دارد) ، در صورتی که انگیزش معمولا توسط یک نیاز معین (مانند غذا ، آب ، نیاز جنسی و...) فراخوانده می شود.

نکته : گاهی جای این تمایزهای بین انگیزش و هیجان برعکس می شود. مانند زمانی که یک منبع بیرونی (مثلا منظره یک غذای خوشمزه) می تواند انگیزش گرسنگی را فرا خواند و موجب احساس گرسنگی در شما شود. به همین ترتیب ناآرامی ناشی از گرسنگی شدید (یعنی عدم تعادل زیستی یا همان منبع درونی) نیز می تواند هیجان ها را برانگیزد. به طور کلی تفاوت های انگیزش و هیجان از نظر منبع فعال سازی ، تجربه فردی و میزان تاثیر بر رفتار در چنان حدی است که ناگزیر باید این دو را جداگانه بررسی کنیم. 

 

مولفه های هیجان

هر هیجان شدید حداقل شش مولفه دارد :

1- تجربه شخصی و ذهنی (مانند حالات خلقی یا احساساتی که با هیجان همراهند)

2- واکنش های جسمانی (مانند لرزش بدن یا بلند کردن صدا)

3- شناخت های شخص و موقعیت های مرتبط با آن (مانند احساس شادی همراه با اندیشیدن به علت آن. مثلا شادی و فکر کردن به این که : «موفق شدم به دانشگاه راه یابم»)

4- جلوه های چهره (مانند اخم کردن یا باز بودن دهان هنگام تعجب)

5- واکنش های کلی شخص (مانند تیره کردن دید کلی شخص به دنیا)

6- گرایش به اعمال همسو با هیجان (مانند سلسله مراتب اعمال خشم و سپس پرخاشگری)

 

نکته : هیچ یک از مولفه ها به تنهایی گویای حالت هیجانی نیست ، بلکه ترکیبی از همه آنهاست که هیجان معینی را به وجود می آورد. علاوه بر این ، هریک از این مولفه ها ممکن است بر دیگر مولفه ها اثر بگذارد.

 

بر انگیختگی و هیجان

وقتی هیجان شدیدی از قبیل ترس یا خشم دست می دهد ، تغییرات فیزیولوژیایی که همزمان با آن برانگیختگی رخ می دهند ، ناشی از فعال شدن بخش سمپاتیک دستگاه خودمختار بوده که آماده سازی بدن برای اقدام اضطراری را بر عهده دارد. به صورت کلی دستگاه سمپاتیک تغییرات زیر را بر عهده دارد (که البته همه آنها لزوما با هم روی نمی دهند) :

 

1- فشار خون و ضربان قلب افزایش می یابد.

2- تنفس تندتر صورت می گیرد.

3- مردمک چشم فراخ می شود.

4- تعریق افزایش یافته و ترشح بزاق و مخاط کاهش می یابد.

5- سطح قند خون بالا می رود تا انرژی بیشتری فراهم شود.

6- به هنگام جراحت ، خون سریع تر لخته می شود.

7- خون به جای معده و روده ، بیشتر به سوی مغز و عضلات مخطط می رود.

8- موهای پوست سیخ می شود و باعث دانه دانه شدن پوست می گردد.

دستگاه سمپاتیک ، جاندار را آماده صرف انرژی می کند. در مقابل زمانی که هیجان فروکش می کند ، دستگاه  پاراسمپاتیک (دستگاه حفظ انرژی) کنترل را بر عهده می گیرد و جاندار را به حالت بهنجار باز می گرداند. این فعالیت های دستگاه عصبی خودمختار را فعالیت نواحی حیاتی خاصی از مغز از جمله هیپوتالاموس  و قسمتی از  دستگاه کناری (لیمبیک)  راه اندازی می کنند. از این نواحی تکانه هایی به هسته هایی در ساقه مغز که بر عملکرد دستگاه عصبی خودمختار نظارت دارند ، فرستاده می شود و آنگاه دستگاه عصبی خودمختار به طور مستقیم بر عضلات و اندام های درونی اثر می گذارد و تغییرات بدنی گفته شده صورت می پذیرد. ضمنا به طور غیر مستقیم نیز موجب ترشح هورمون های  آدرنال  می شود.

شدت هیجان
برای بررسی رابطه بین برانگیختگی فیزیولوژیایی و تجربه ذهنی هیجان ، در یک آزمایش بر روی افرادی که دچار آسیب دیدگی نخاع شده بودند معلوم شد که وقتی نخاع پاره شده یا آسیب دیده باشد ، احساس های برخاسته از قسمت های زیر نقطه آسیب به مغز نمی رسد. به طوری که هرچه محل آسیب در نقاط بالاتر نخاع بود ، پسخوراند کمتری از دستگاه خود مختار به مغز می رسید و به همان نسبت نیز هیجان پذیری کمتر شده بود. در مورد حالات هیجانی جنسی و اندوه نیز وضعیت به همین منوال بود. به طوری که هر چه آسیب در نقاط بالاتر نخاع بود ، بیمار در مقایسه با کسانی که بخش های پایین تر نخاع آنها آسیب دیده بود ، هیجان جنسی کمتری داشت.
شناخت و هیجان ها
وقتی رویداد یا عملی را تجربه می کنیم ، دست به تفسیر موقعیت بر حسب هدف ها و بهزیستی خود می زنیم. مثلا : «در مسابقه پیروز شدم و احساس شادی می کنم» یا «در امتحان موفق نشدم و افسرده ام». این قبیل تفسیرها   ارزیابی شناختی  نامیده می شوند.
تفسیر و ارزیابی موقعیت به ما کمک می کند تا نوع هیجان احساس شده و شدت آن را مشخص کنیم. البته واضح است که ارزیابی ما از موقعیت می تواند بر شدت تجربه هیجانی ما تاثیر بگذارد. برای مثال اگر دوستی به ما بگوید که تحمل دیدن ما را ندارد دچار دلخوری و ناراحتی می شویم ، اما اگر از جانب فرد ناشناسی باشد ، ممکن است اصلا مهم نباشد و ناراحت نشویم و این همان  ارزیابی شناختی است که در دو موقعیت یکسان ، باعث ایجاد دو هیجان متفاوت و با شدت متفاوت شده است.
ارزیابی شناختی می تواند نقش عمده ای در تمایز هیجان ها از یکدیگر داشته باشد. بر خلاف برانگیختگی خودمختار (که قبلا بحث شد) ارزیابی های های ما آنچنان متنوع هستند که احتمالا می توانند مبنایی مناسب یرای تمایز هیجان ها قرار بگیرند. همچنین سرعت فرایندهای ارزیابی در حدی است که می تواند با سرعت بروز هیجان ها برابری کند.
در توصیف کیفیت هر هیجان ما غالبا بر ارزیابی شناختی خود تکیه می کنیم. مثلا می گوییم «عصبانی شدم چون بی انصافی کرد» یا «ترس برم داشت چون بی پناه مانده بودم». واضح است که «بی انصافی» و «بی پناهی» باورهایی هستند حاصل فرایندهای شناختی ما. بنابراین ارزیابی شناختی خود به تنهایی نیز می تواند کیفیت و شدت تجربه هیجانی را تعیین کند.
 
بر اساس نتایج حاصل از پژوهش های متعدد می توان اینطور نتیجه گرفت که هر رویداد فراخوان هیجان ، معمولا هم برانگیختگی خودمختار در پی دارد و هم ارزیابی شناختی. یعنی در یک تجربه هیجانی احساس برانگیختگی و ارزیابی شناختی به تنهایی و مستقل از یکدیگر تجربه نمی شوند ، بلکه برانگیختگی به ارزیابی شناختی اسناد داده می شود. البته ممکن است این دو مولفه اساسی هیجان لزوما به طور همزمان روی ندهند ، اما بالاخره یکی پس از دیگری واقع خواهد شد. مثلا فرض کنید یکی از آشنایانتان حرف توهین آمیزی به شما بزند. شما نخست متوجه ناخوشایند بودن حرف او می شوید ، آنگاه کمی برانگیختگی خودمختار احساس می کنید. اما وقتی که بعد از چند لحظه حرف های او را ارزیابی می کنید ، احساس برانگیختگی بیشتر شده و هیجان شدت می یابد. لذا برانگیختگی خودمختار و ارزیابی شناختی رویدادهایی هستند که با فاصله زمانی از یکدیگر فعال می شوند.
 
سومین نظریه اساسی درباره هیجان به نام  نظریه ارزیابی  که خود شامل گروهی از نظریه هاست ، اینچنین می گوید که :  این ارزیابی موقعیت هاست (نه ارزیابی برانگیختگی کلی فیزیولوژیایی) که به تجربه ذهنی هیجانی و برانگیختگی فیزیولوژیایی همایند با هیجان می انجامد. این نظریه خود به دو گروه تقسیم می شود :

1- نظریه هایی که در پی یافتن هیجان های اولیه یا بنیادین هستند.

2- نظریه هایی که ابعاد اساسی ارزیابی ها و هیجان های خاص ناشی از این ارزیابی ها را در نظر دارند.

در گروه اول فقط چند هیجان اولیه شامل ترس ، خشم ، اندوه ، شادی ، اعتماد ، انزجار ، انتظار ، و شگفتی وجود دارد و هر کدام از آنها را به ترتیب ارزیابی های خاص آن هیجان شامل تهدید ، مانع ، مرگ عزیزان ، همدم ، عضو خانواده ، شیئ وحشت انگیز ، سرزمین ناآشنا و شیئ نو ظهور فرا می خواند.

 

دومین گروه نظریه های ارزیابی ، به ابعاد نخستین ارزیابی ها (به جای هیجان های نخستین) و پیامدهای هیجانی این ابعاد توجه دارد. یکی از این ابعاد درجه خواستنی بودن  رویداد و بعد دیگر آن وقوع یا عدم وقوع  است. مثلا از ترکیب این دو بعد ، چهار ارزیابی حاصل می شود :

1- وقتی رویداد مطلوبی رخ می دهد (مثلا عاشق شدن) احساس شادی می کنیم.

2- وقتی رویدادی که برایمان مهم است رخ نمی دهد (مثلا به ما کم توجهی می شود) غمگین می شویم.

3- وقتی رویداد نامطلوبی پیش می اید (عملکرد ضعیف در امتحان) پریشان می شویم.

4- وقتی رویداد نامطلوبی رخ نمی دهد (نجات از بیماری یا مرگ) احساس آسایش خاطر می کنیم.

 

هیجان مستقل از شناخت

نمونه هایی از هیجان وجود دارند که در آنها ارزیابی شناختی اصلا دخیل نیست. مثلا اگر ناگهان کسی به صورت شما مشت بزند ، پیش از آنکه فرصتی برای تفسیر و ارزیابی موقعیت داشته باشید ، هیجانی به شما دست می دهد.
پژوهش ها در زمینه هیجان های مستقل از شناخت نقش مهمی را برای  آمیگدال  بیان نموده اند. توده ای بادامی شکل در بخش زیرین مغز که مسئول ثبت واکنش های حیاتی است.
تا همین اواخر تصور می شد که آمیگدال تمامی درون داده هایش را از قشر مخ دریافت می کند و چون قشر مخ جایگاهی برای شناخت است ، گفته می شد درون داده های آمیگدال همیشه با ارزیابی های شناختی سروکار دارد. اما پژوهش های جدیدتر نشان داد که ارتباط هایی که به آمیگدال می رسند ، از قشر مخ عبور نمی کنند. این ارتباط های مستقیم اساس زیست شناختی   هیجان های پیش شناختی  است.
آمیگدال می تواند پیش از قشر مخ به موقعیت هشدار دهنده پاسخ دهد و این بدان معناست که ما گاهی قبل از فکر کردن ، می توانیم احساس کنیم. مثلا اگر از گوشه چشم چیزی شبیه مار ببینیم ، با اعلام خطر آمیگدال از جای خود می پرید. هر چند که در آن لحظه هنوز قشر مخ فرصت نیافته تشخیص دهد که آن شیئ در واقع طناب بی خطری بیش نبوده است. 
جلوه های چهره در هیجان
از زمان انتشار کتاب معروف چارلز داروین تحت عنوان  تجلی هیجان ها در انسان و حیوان (1872) ، روانشناسان پیام رسانی هیجان ها را کارکرد بسیار مهمی دانستند که برای جانداران ارزش حیاتی دارند. مثلا قیافه وحشت زده می تواند دیگران را از وجود خطر آگاه سازد ، یا چهره خشمگین این پیام را می رساند که ممکن است رفتا پرخاشگرانه از فرد سر بزند.
برخی جلوه های چهره معنای جهانی دارند. برای مثال ، جلوه همگانی خشم شامل چهره برافروخته ، ابروان پایین افتاده و درهم کشیده ، سوراخ های بینی گشاد شده ، فک به هم فشرده و دندان های نمایان است. جهانی بودن برخی جلوه های هیجانی چهره ، تاییدی است بر ادعای داروین که اینها پاسخ هایی است فطری با تاریخچه تکاملی و سودمند برای ادامه حیات.
برخی از حالت ها و حرکات چهره ممکن است از طریق فرهنگ آموخته شوند. مانند بیرون آوردن زبان در فرهنگ چینی ها که نشانه تعجب است یا خاراندن گونه و گوش ها که بیانگر خوشحالی است.
 
گردآورنده: کامران شورانگیز  kamran Shoorangiz - دانش آموخته رشته روان شناسی 
منبع : کتاب زمینه روان شناسی هیلگارد
 
 
 
  
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۰۲
کامران شورانگیز

هیجان انگیزش شناخت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی